کژراهه های مدرن
هوا هنوز بوی صبح داشت، آفتاب توی کوچه ها پهن شده بود قدم زنان بطرف ایستگاه اتوبوس می رفتم، بوی تابستون خیابونا رو پر کرده بود و با بوی میوه های جلوی مغازه ها قاطی شده بود، اون طرف خیابون یکی چنان میدو که انگار عزراییل دنبالش کرده، اون طرف تر یه پیر مردی نشسته بود پیرمرد به بقچه پاره پوره ای می ماند که گوشه خیابان انداخته باشند، سوار اتوبوس شدم هوای اتوبوس چندان فرقی با هوای بیرون نداشت. راستش خودم هم یه مدت بهش فکر کرده بودم ولی یه بنده خدایی جواب قانع کننده ای بهم داد گفت: همه کارهای این شخص خدمت به بشریته وچیزی بیشتر از این نیست،خوب زنبور عسل هم خدمت میکنه، گاو هم خدمت میکنه،اصلا گاو سراپا خدمته و جانش رو هم در این راه تقدیم میکنه، حتی تا استخوانش هم استفاده میشه اگر بین حیوانات کسی سزاوار بهشت باشه جز گاو نیست، و اگر قرار باشد خدمت به بشریت تا پای جان ثواب داشته باشه، گاو باید در طبقه اول بهشت قرار بگیره اما ابدا هیچ حیوانی از مزایای یهشت بهره مند نسیت، زیرا بهشت سرای انسان است وکسانیکه کارت شناسایی انسان داشته باشند وبرون بگن این خدمات را کرده ایم باهاش حساب می کنن. قضیه از آنجایی شروع میشه که یه روز تو خونه نشسته بودم دم دمای غروب، ساعت حول و حوش شش بود. صدای زنگ خونه از جا پروندم؛ نمی دونم چرا یهو ترسیدم در و باز کردم چشمم افتاد به دختر جوون با آرایش غلیظ ویه خورده هم بی حجاب، دهه این دیگه کیه این سوسوله با من چیکار داره ولی خیلی آشنا بنظر می رسید تو همین فکرا بودم یهو سلام کرد گفتم: سلام بفرمایید گفت: نشناختی منم لیلا.
راننده که چشماش از خواب قرمز شده بود پلکاش رو باز وبسته می کرد، چشماش از توی آینه ترک خورده، جر خورده به نظر می رسید ، راهم طولانی بود کتابم باز کردم و مشغول مطالعه شدم، غرغر راننده که از گرما وکمبود امکانات می نالید حواسم وپرت کرد دو نفرهم پیشم نشسته بودند که پچ پچ می کردند، کم کم صداشون بلند شد معلوم شد یکی شون نیم ساعت تمومه داره بر اون یکی کلاس می ذاره که آره شوهرم، خیلی آدم خیّریه همیشه دستش تو کار خیر، ازساخت مدرسه و مسجد و....اون یکی هم نه گذاشت نه برداشت گفت: چه فایده ای وقتی شوهرت نماز نمی خونه! اون یکی هم پاشو کرده بود تو یه کفش که کارهای خیرش باعث میشه خدا از بی نمازیش بگذره!
مثل اینکه کسی کارمند شرکتی نباشه وجز عوامل اون شرکت به حساب نیاد حالا هر روز صبح بره همه پرونده ها رو درست کنه ،همه کارها رو کنه،آخر ماه هم بره بگه :خسته نباشید امور مالی من این ماه دویست ساعت برای شما کار کردم ،اونا هم میگن: ما به هر کسی حقوق نمی دیم ما به کارمندای خودمون حقوق میدیم.
نماز شناسنامه انسانه و اولین چیزی که از انسان سوال میشه نمازه! وکسی که نماز نمیخونه به عنوان یه انسان پیش خدا پرونده ای براش باز نمیشه که کاراش ثبت بشه وبه همین دلیله که کسی که نماز نمی خونه کاراش حساب نداره الآن گاو پیش خدا پرونده ای نداره !
اگر انسانی تارک نماز شد، با دنیای انسانها خداحافظی کرده وبه دنیای دیگری رفته، او در حقیقت انسانیت اش رو خط زده، هر چند تا پای جان خدمت کنه.
اما بر عکس اش کسی که نماز می خونه پیش خدا پرونده داره، هرچند خدمت نکرده باشه وگناهکار هم باشه ،امکان داره خدا بخاطر یه کار خیرش اونو ببخشه!
آره خودش بود از بچه های دبیرستان،یهو پرید تو بغلم و حسابی رو بوسی کرد بعدم اومد خونه إنقدر حرف زد که تلافی چند سالی که همدیگه رو ندیده بودیم و در آورد یواش یواش می خواست بلند شه بره که گفت: راستی چند تا سوال داشتم در حقیقت می خواستم باهات مشورت کنم گفتم: خوب بپرس گفت: مسیحی ها هم مسلمونند خنده ام گرفته بود ولی معترضانه گفتم: منظورت چیه گفت: تو که منو میشناسی دنبال یه دین راحت میگردم.
آرام و خونسرد گفت: تصمیم گرفتم دینم رو عوض کنم.چشمام گرد شد، مات ومبهوت، نگاه نگرانم رو به صورتش دوختم با خودم گفتم حتماً داره شوخی میکنه ولی هیچ اثری از شوخی تو چهره اش نبود، لحنش مثل نگاهش جدی بود کاملاً جدی ومصمّم.
إنقدر سوال پیچش کردم تا از ته توی کار سر در بیارم می گفت مهم اینه که بی دین نباشی حالا چه فرقی میکنه مسلمون باشی یا مسیحی، تازه مسیحی که با کلاس تره. دیگه با این حرفاش داشت اعصابم رو خورد می کرد می دونستم داره اشتباه می کنه ولی چه جوری باید متوجه اشتباهش می کردم، حرفام براش قابل هضم نبود. اون دنبال این نبود که کدوم دین حقّه چون نه اسلام رو خوب می شناخت نه مسیحیت رو، یه جوری می خواست روی ولنگاری یاش سرپوش بذاره یه خدایی داشته باشه ولی خدایی که هیچ کاری بهش نداشته باشه.
انگار عمق نگرانی رادر نگاهم می دید وبرای اینکه یخ ناراحتی ام را آب کنه و منو بی خیال مطلب کنه گفت: بابا همین جوری یه چیزی گفتم بعدش هم خداحافظی کرد ورفت. حریف خودم نشدم چون این مساله برای من خیلی جای تأمل داشت، تصمیم گرفتم کمکش کنم هر چند حرفاش تأثیری روی من نذاشت امّا توی این عصر ارتباطات همه در معرض خطرن کار که از محکم کاری عیب نمی کنه.
خدارو شکر بعد یه مدت مشاوره با یه کارشناس دوست من به راه اومد خیلی هم خوشحال بود که عاقلانه تصمیم گرفته بود. اما این اتفاق باعث شد من یه مدتی رو توزمینه مسیحیت تحقیق کنم، حتماً میگید خوب این داستان عریض و طویل و ریختی رو صفحه کاغذ که چی ؟ راستش همین جوری بی هیچ منظور خاصی، ولی دوست دارم با شما هم در این باره حرف بزنم.
با خودم فکر می کنم خدایا یعنی چند نفر دیگه..............شاید نفر بعدی..............
این بود استارت حرکت من در جاده وبلاگ نویسی، خوشحال میشم با هم همراه بشیم.
قالب جدید وبلاگ پیجک دات نت |